آيلين آيلين ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

بهانه های زندگیم

عکسهاي آتليه يک سالگي آيلين جون

این روز ها با خودم فکر می کنم چه کارهایی از پس آدم بر میاد وقتی که مادره: مادر که باشی دیگه برات مهم نیست چند ساعته که نخوابیدی یا چند شبه که نخوابیدی مادر که باشی تمام دغدغه ات این میشه که بچه ات چند بار پی پی کرده یا چقدر وزن گرفته. مادر که باشی تازه میفهمی مادرت چی کشیده تا تو رو بزرگ کرده و تو خیلی راحت خیلی وقت ها باهاش تند رفتار کردی. اصلا بزار واضح بگم تازه از روزی که مادر میشی قدر مامان و باباتو میدونی. مادر که باشی حاضری وسط شام و ناهار بلند شی و بچه ات رو سیر کنی هر چقدر هم که گشنه باشی. مادر که باشی حاضری مدت ها چیزایی که دوست داری و نخوری تا یه وقت بچه ات دلدرد نگیره. مادر که باشی ...
13 آبان 1392

پيکاسوي من

پيکاسوي من ..........اين لقبه منه واسه پسرنقاشم نقاشي هاي گل پسري من همه جا ورد زبونه ....توي مهد ..توي خونه ماماني ....خلاصه اينکه همه و همه نقاشي هاي شما رو دوست دارن .....آخه پيکاسوي مني عشقم تو اين روزها بيشتر شخصيت هاي کارتوني رو بلدي بکشي مثه ...باب اسفنجي ....لاک پشتهاي نينجا ...موجودات بن تن و توي نقاشي پارک و جنگل وخونه هم تبهر داري خيلي خوشحالم که توي نقاشي هات از رنگهاي شاد استفاده ميکني ....چون توي يه کتاب خوندم ...استفاده از رنگهاي شاد و اهميت کشيدن لبخند و....نشون ميده فرزند ما توي محيط امن و آرومي زندگي ميکنه و روحيه شادي داره ............ اينم چندتا از نقاشي هاي شما :         ...
6 آبان 1392

دختر نازنينم تولدت مبارک

  دخمل قشنگم تولد يکسالگي شما باده روزتاخير برگزار شد و اونم به صورت 4نفري و خيلي خيلي کوچيک اما با همون جشن کوچيک شما و ايليا کلي خوشحال شدين و بهتون خوش گذشت داداش ايليا دوست داشت برات عروسک باربي هديه بگيره ولي ازاونجايي که شما هنوز خيلي کوچولويي ..با خودم گفتم خداي نکرده يه وقت موهاي باربي رو مي کني و نوش جان ميکني ...اخه شما خيلي خيلي شمکو هستي گلم   و اينم بگم که دقيقا روز تولدت توي جاده چالوس بوديم و براي خالي نبودن عريضه ..داخل ماشين يه کنسرت 4نفره برگزار کرديم من و بابا و داداشي خونديم و شما هم رقصيدي عشقم   و اما کادوهاي اولين تولد دخترم : کادوي دادا...
6 آبان 1392

بوستان فردوس

يه عصر گرم تابستوني که من دلم گرفته بود و نمي دونم از کي و از چي ؟؟؟؟؟؟؟؟براي تغييرحال و هوا به پيشنهاد من رفتيم بوستان فردوس ......... ايليا کلي بازي کرد و بهش خوش گذشت و من و شما و بابايي هم کنار هم نشستيم و از هر دري حرف زديم .....هوام عوض شد يه کم چندتايي هم هکس گرفتم از هردوتون که ميزارم تو ادامه مطالب   مامان درسته قورتت ندم هااااااااااااااااااااا حواست رو جمع کن عسلم     ...
6 آبان 1392

جوجه هاي من چه کارها که نمي کنن؟!؟!؟!!؟!؟

من اومدم با يه دنيا شرمندگي   کوچولوهاي قشنگم ايليا و آيلين جونم ......مامان حسابي شرمنده ست از اينکه وبلاگ چند وقته که حسابي تهنا مونده و مامان چيزي براتون ننوشته ......ولي باور کنيد شرايط يه طوري بود که حس و حال نوشتن نداشتم .....اخه هميشه از شاديها و خوشي ها ميشه گفت و گفتن ه  غم و غصه ودلتنگي خيلي سخته ....هم واسه کسي که مي نويسه وهم واسه اونايي که قراره بخونن ...و وقتي قرار شما نازنين ها با خوندنشون ناراحت بشين همون بهتر که ننويسم .......   ايليا جون اين روزها خيلي آقا شده ....به حرف مامان و بابا گوش ميده ولي ولي ....امااما .....شرطي مثلا اگه مامان بگه ايليا جون بشين اينقدر ندو ....ايليا ميگه :چشم مامان مي شينم ...
6 آبان 1392
1